دخترک مضطرب و پنهان از چشم مادر و برادرانش گوشی را برداشت و شماره را گرفت. با شنیدن صدای مددکار کمی آرام گرفت، «الو... الو... میخوام ببینمتون... تو روخدا زودتر بیاین... زیاد نمیتونم حرف بزنم... یه مرد اینجاست» و بعد صدای بوق ممتد تلفن...
کد خبر: ۶۵۵۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۶
دخترک مضطرب و پنهان از چشم مادر و برادرانش گوشی را برداشت و شماره را گرفت. با شنیدن صدای مددکار کمی آرام گرفت، «الو... الو... میخوام ببینمتون... تو روخدا زودتر بیاین... زیاد نمیتونم حرف بزنم... یه مرد اینجاست» و بعد صدای بوق ممتد تلفن...
کد خبر: ۶۵۵۷۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۱۶